Thursday, January 6, 2011

دیروز که جوان بودم


دیروز که جوان بودم
طعم زندگی شیرین بود
مانند باران روی زبانم
زندگی را به سخره می گرفتم
مانند یک بازی احمقانه
انگار نسیمی شبانه
که شعله ی شمعی را بلرزاند
هزاران رویایی که دیدم
چیزهای باشکوهی که طرحش ریختم
بر شن های سست و متحرک
طرح افسوس می زدم
شب ها زندگی می کردم و از
نور برهنه ی روز دور بودم
و تنها اکنون می بینم
سال ها چطور دویدند
چه آهنگ هایی از سر مستی
که در انتظار سروده شدن اند
چه لذت های دلیرانه ای
که انتظار من را می کشند
چه دردهای فراوانی که چشم های
خیره ام از دیدنش سر باز زدند
آن گاه به سرعت می دویدم
و جوانی بالاخره تمام شد
دیروز ماه آبی بود
و هر روزِ دیوانه وار
کاری جدید برایم ساخت
سنِّ سحرآمیزم را به کار بردم
مانند یک جادوگر
و هرگز بطالت و پوچی درونش را ندیدم
بازی عشق را با غرور و خودخواهی انجام دادم
و هر شعله ای که برافروختم
به سرعت، به سرعت خاموش شد
دوستانی که پیدا کردم انگار
از من دور می شدند
و تنها خودم روی صحنه باقی مانده ام
تا بازی را به پایان برسانم
آهنگ های زیادی در من است
که خوانده نخواهد شد
طعم تلخ اشک ها را
روی زبانم حس می کنم
نوبت من رسیده تا تاوان گذشته را بدهم
آنگاه که جوان بودم
دیروز که جوان بودم
by C.R.A.Z.Y 2005