Wednesday, October 21, 2009

بازي داستان نويسي

اون قديما من و يك گروه از دوستاي كوه نورد تصميم گرفتيم يك بازي جالب انجام بديم. قرار شد تا با هم يك داستان بنويسيم . هر كسي يك جمله به اين داستان اضافه مي كرد. حالا اون داستان رو اينجا مي تونيد بخونيد و لذت ببريد. داستاني كه حداقل 10 تا نويسنده شيتون بلا داشته و جالب اينجاست كه آخرش داستان همچنان ادامه دارد
صبح دیروز من باتعدادی از مورچه ها که بالدار بودند برای جمع آوری غذا رفتیم رو صخره ها.نقطه پایان آسمون که چسبیده بود به کوهها را می شد دید و اما اون پشه بد جنس که خیلی چشم چران بود, به عارفه بد نگاه میکرد را عارفه با یك ضربه توسط سنگی که از بهاره گرفته بود گشت و گام به سوی نا كجا آباد برداشت آنگاه بود که به یاد جودی افتاد كه داشت با مورچه ها صمیمانه صحبت میكرد و از درخت بالا میرفت و قصد داشت مورچه ها را به جون پدرام كه بالای درخت بود بیندازد تا از پدرام انتقام کارهای بدش را بگیرد ولی ناگهان پدرام یک شیشه اسید ریخت تو صورت جودی ابت ؛ جودی آبت هم جاخالی داد و مهدیا پشت سرش بود آنگاه مهدیا صورتش سوخت،خیلی صورتش بد سوخته بود و دیگر نمیشد به او نگاه كرد ولی پدرام با کمک مورچه های بالدار مهدیا رو از درخت پرت كرد پایین تا دیگر كسی به صورت مهدیا نگاه نكند ولی مهدیا از جودی و بهار با تبر زین انتغام گرفت و انها را به صد تیکه بخش کرد و مورچه ها خوردنشون.خلاصه آه بهار و جودی مهدیا و پدرام رو گرفت و اونها تبدیل به دو تا سوسك سیاه شدن اون وقت روح بهار وجودی با دمپایی افتاد دنبال اونها، شادروان بهار یه دونه كوبید توی سر مهدیا ، مهدیا پخش شد رو زمین،جودی خدا بیارز هم یه دونه كوبید توی سر پدرام در حالی كه داشت از دیوار بالا میرفت و فرار میكرد اما اون هم به سرنوشت مهدیا دچار شد توی همین موقع ها بود كه همای سعادت پرواز کنان به داد پدرام رسید و نجاتش داد.اما شانس با پدرام یار نبود و اون از روی دوش همای سعادت افتاد پایین دست و پاش شكست و دیگه نتونست بره كوه و از طرفی مهدیا هم از خدا در خواست كرد دسترسی جودی را از اینترنت قطع كند و این گونه جودی از چرخه روزگار محو شد در این هنگام بود که مهیار از راه رسید و سیستم جودی رو درست كرد و نگذاشت از صفحه روزگار محو شود اما از انجایی که جودی بد شانس بود نوسان برق سبب ترکیدن راینه اش شد و بهار اومد و یه لبتاپ به جودی هدیه كرد جودی هم تكیه ای از قلب خود به بهار داد و گفت دوستت دارم مهربون ؛ آنگاه هر دو مهدیا را به شدت كتك زدند مهدیا ؛ پدرام را صدا میكرد اما در همین لحظه آقا پلیسه که داشت از اونجا عبور می کرد این صحنه بی رحمانه و ظالمانه رو دید و اومد و بهار و جودی رو دستگیر کرد و مهدیا هم از شدت جراحات در گذشت.روحش شاد ،نبود چون به عذاب وجدان گرفتارشده بود.اما از طرفی مهدیا که هزار تا جان داره دوباره زنده شد و به پیش قاضی پرونده جودی و بهار رفت و با دادن زیر میزی سبب شد که قاضی به آنها حبس ابد بدهد و این گونه جودی و بهار ترشیده می شوند و تا آخر عمر باید زندان را نظافت کننددر همین موقع بود كه مهدیا با صدای داد مهیار یك دفعه از خواب پرید تمام خوابش رو برای مهیار تعریف كرد ؛ مهیار میدونست مهدیا این خواب رو از شدت ناراحتی دیده... چون 200سال بهش اضافه خدمت خورده بود...و سر انجام مهدیا در همون پادگانی كه سرباز بود تبدیل به فسیل شد.اما مهدیا ارام ننشست و با سلاحی که تو خدمت بهشون داده بود به سراغ جودی امد ولی جودی به دست و پای مهدیا افتاده بود و از او تقاضای عفو و ببخشش می کرد که میکا از راه رسید و با دستاش که به شکل اسلحه دراورده بود گذاشت پشت کمر مهدیا و گفت اسلحتو بنداز بازی تموم شد مهدیا که فکر کرد اسلحه واقعی هست اون رو انداخت رو زمین و جودی اونو ورداشت و ميكا گفت بچه ها بيايد با هم دوست باشيم و لجبازي بسه قرار بود مثل بچه آدم داستان بنويسيم
...

Sunday, October 18, 2009

Wednesday, October 14, 2009

Again ...

You're tearing me apart

Crushing me inside

You used to lift me up

Now you get me down

If IWas to walk away

From you my love

Could I laugh again ?

If I Walk away from you

And leave my love

Could I laugh again ?

Again, again...

You're killing me again

Am I still in your head ?

You used to light me up

Now you shut me down

If IWas to walk away

From you my love

Could I laugh again ?

If IWalk away from you

And leave my love

Could I laugh again ?

I'm losing you again

Like eating me inside

I used to lift you up

Now I get you down

Without your love

You're tearing me apart

With you close by

You're crushing me inside

Without your love

You're tearing me apart

Without your love

I'm dazed in madness

Can't lose this sadness

I can't lose this sadness

Can't lose this sadness

You're tearing me apart

Crushing me insideWithout your love

(you used to lift me up)

You're crushing me inside

(now you get me down)

With you close by

I'm dazed in madness

Can't lose this sadness

It's riping me apart

It's tearing me apart

It's tearing me apart

I don't know why

It's riping me apart

It's tearing me apart

It's tearing me apart

I don't know why

I don't know why

I don't know why

I don't know why

Without your love

Without your love

Without your love

Without your love

It's tearing me apart

By Archive



Monday, October 12, 2009

We find and lose our way


In the ordinary world

we trust in where things belong

Everything has a place

And believing in that makes us innocent

And through the days, under the same sky...

we hope, dream and love

We find and lose our way

Endings and beginnings

And moments like pieces fit together again

Thursday, October 8, 2009

Loves Divine

Then the rainstorm came over me
And I felt my spirit break
I had lost all of my belief you see
And realize my mistake
But time through a prayer to me
And all around me became still
I need love, love's divine
Please forgive me now I see that I've been blind
Give me love, loves is what I need to help me know my name
Through the rainstorm came sanctuary
And I felt my spirit fly
I had found all of my reality
I realize what it takes'Cause I need love, love's divine
Please forgive me now I see that I've been blind
Give me love, loves is what I need to help me know my name
Oh I don't bet [don't bet], don't pray [don't pray]
Show me how to live and promise me you won't forsake
Cause love can help me know my name
Well I try to say there's nothing wrong
But inside I felt me lying all alone
But the message here was plain to see
Believe me.'Cause I need love, love's divine
Please forgive me now I see that I've been blind
Give me love, love is what I need to help me know my name
Oh I, don't bend [don't bend], don't break [don't break]
Show me how to live and promise me you won't forsake
'Cause love can help me know my name
Love can help me know my name.
lyric by
Seal - Loves Divine



Seal - Love's Divine

Everybody's Changing

You say you wander your own land
But when I think about it
don't see how you can
You're aching, you're breaking
And I can see the pain in your eyes
Says everybody's changing
And I don't know why
So little time
Try to understand that I'm
Trying to make a move to stay in the game
I try to stay awake and remember my name
But everybody's changing
And I don't feel the same
You're gone from here
And soon you will disappear
Cause everybody's changing
And I don't feel right So little time
Try to understand that I'm
Trying to make a move to stay in the game
I try to stay awake and remember my name
But everybody's changing
And I don't feel the same So little time
Try to understand that I'm
Trying to make a move to stay in the game
I try to stay awake and remember my name
But everybody's changing
And I don't feel the same
lyric by
Keane - Everybody's Changing

Friday, October 2, 2009

اصول ساده برای زندگی آسوده


از قدرت و زیبایی جوانیت لذت ببر
اوه بی خیال
تو متوجه این قدرت و زیبایی جوانیت نخواهی شد
تا وقتی که اونا کمرنگ شن و محو شن
اما بهت قول میدم بیست سال دیگه میری سر وقت عکسای خودت
و یه جوری یاد الانت میوفتی که الان برات قابل درک نیست
چه موقعیتها و امکاناتی جلوی پات بود
و چقدر فوق العاده بنظر می رسیدی
تو به اون چاقی که فکر می کنی نیستی
در مورد آینده نگران نباش
یا نگران باش ولی بدون نگران بودن!
دقیقا همون قدری آدم و از پا در میاره که حل معادله های جبری
اونم با جویدن آدامس
مشکلات واقعی تو در زندگی اونائین که تو نمی بینیشون
و هیچ وقت به فکر مخدوش و مشغولت خطور نمیکنن
یه چیزی تو مایه های گه گیجه گرفتن ساعت چهار عصر تویه یه پنج شنبه ی ایده آل
یا یه چیزی رو که می ترسوندت رو هر روز انجام بدی

آواز بخون
مردمدار باش و به راحتی دیگران رو نرنجون
و با آدمایی که ملاحظتو نمی کنن اصلا دم خور نشو

مثل پیله پروانه باش
وقتتو با حسادت حروم نکن
گاهی اوقات تو جلو تری
گاهی اوقات هم عقب تر
این مسابقه مسیرش طولانیه و در آخر خط
فقط تویی که هستی و برنده ای
شکایت هایی رو که دریافت می کنی بپذیر و به خاطر بسپار
ولی دشنام گویی ها و بد و بیراها رو بی خیال شو
اگه تو این کار موفق شدی به من بگو چی کار کردی
نامه های عاشقانه ی قدیمیتو حتما نگه دار
صورتحسابای قدیمی بانکیتو بنداز دور و نگه ندار

منبسط باش
اگه نمی دونستی که میخوای با زندگیت چی کار کنی خودتو گناهکار حس نکن
جالبترین آدمایی که تو عمرم دیدم آدمای بیست و دو ساله ای بودن
که نمی دونستن چی از زندگیشون میخوان و میخوان چی کار کنن
و حتی بعضی آدمای چهل ساله که اونا هم نمی دونستن

مقدار زیادی کلسیم بخور
با زانوهات مهربون باش، وقتی نباشن دلت براشون تنگ میشه
شاید ازدواج کنی شاید هم نه
شاید بچه داشته باشی شایدم نه
شاید در چهل سالگی طلاق بگیری
شایدم تو سالگرد ازدواج هفتاد و پنج سالگیت رقص فانکی چیکن بکنی
هرکاری که میکنی
زیادی واسه خودت کارت تبریک نفرست
یا خودتو زیادی سرزنش نکن
گزینه های تو در زندگی نصفش به شانست برمی گرده
در مورد همه آدما همینطوره

از بدنت لذت ببر
و هر طوری دوست داری باهاش حال کن
از این قضیه نترس یا نگران اینکه آدماچی فکر می کنن نباش
بدنت اعجاب انگیزترین وسیله ایه که تو کل عمرت داری

برقص
حتی اگه جایی برای این کار نداری ، تو حال خونت اینکار رو بکن
در همه زمینه ها مطالعه داشته باش حتی اگه به زمینه کاریت مربوط نمیشه

مجله های زیبایی رو نخون
اونا فقط باعث میشن فک کنی زشتی

بهتره بری و سعی کنی که والدینت رو بیشتر ببینی
نمیدونی که اونا ممکنه کی از دنیا برن
با برادر و خواهرت مهربون باش
اونا تنها حلقه اتصال به گذشته هستن و حتی زنجیر اتصال به اغلب آدمایی که قرار در آینده بهشون وصل بشی

اینو بدون که دوستان میان و میرن
اما فقط با تعداد خیلی کمی از اونها باید بمونی و رفاقت کنی
سخت کوشی کن تا خلا های موجود جغرافیایی و نحوه زندگیت پر بشن
هر چه پیرتر بشی
بیشتر به اون آدمایی که وقتی جوون بودی میشناختی شون احتیاج پیدا میکنی

یکبار هم که شده تو شهر شلوغ زندگی
کن اما قبل از اینکه تورو زمخت کنه این شهر رو ترک کن
یکبار هم شده تو روستا زندگی کن اما تا قبل از اینکه تورو نرم و بیخیال کنه اونجا رو ترک کن

سفر کن

زیادی با موهات ور نرو
چون وقتی چهل سالته مثل هشتاد و پنج ساله به نظر میرسی
مراقب باش کی بهت پیشنهاد خرید میده
اما با اونایی که اون کالا رو تامین میکنن صبور باش

پیشنهاد یه جورایی نوستالژیه
وقتی همه جا پخشش کنی مثل ماهی میمونه که از قلابت در میره
روی یه چیزی بیش از اندازه ارزشش حساب باز نکن

اما در یک روز آفتابی رو من حساب کن

Keep always close to you...


Keep always close to you,your dear ones, and tell them how much you need them and love and take care of them.take time to say "I am sorry ","forgive me","please","thank you",and all the nice and lovely words you know.


Gabriel Garsia Marquez