Wednesday, October 21, 2009
بازي داستان نويسي
Sunday, October 18, 2009
Wednesday, October 14, 2009
Again ...
You're tearing me apart
Crushing me inside
You used to lift me up
Now you get me down
If IWas to walk away
From you my love
Could I laugh again ?
If I Walk away from you
And leave my love
Could I laugh again ?
Again, again...
You're killing me again
Am I still in your head ?
You used to light me up
Now you shut me down
If IWas to walk away
From you my love
Could I laugh again ?
If IWalk away from you
And leave my love
Could I laugh again ?
I'm losing you again
Like eating me inside
I used to lift you up
Now I get you down
Without your love
You're tearing me apart
With you close by
You're crushing me inside
Without your love
You're tearing me apart
Without your love
I'm dazed in madness
Can't lose this sadness
I can't lose this sadness
Can't lose this sadness
You're tearing me apart
Crushing me insideWithout your love
(you used to lift me up)
You're crushing me inside
(now you get me down)
With you close by
I'm dazed in madness
Can't lose this sadness
It's riping me apart
It's tearing me apart
It's tearing me apart
I don't know why
It's riping me apart
It's tearing me apart
It's tearing me apart
I don't know why
I don't know why
I don't know why
I don't know why
Without your love
Without your love
Without your love
Without your love
It's tearing me apart
By Archive
Monday, October 12, 2009
We find and lose our way
Thursday, October 8, 2009
Loves Divine
Everybody's Changing
Friday, October 2, 2009
اصول ساده برای زندگی آسوده

اوه بی خیال
تو متوجه این قدرت و زیبایی جوانیت نخواهی شد
تا وقتی که اونا کمرنگ شن و محو شن
اما بهت قول میدم بیست سال دیگه میری سر وقت عکسای خودت
و یه جوری یاد الانت میوفتی که الان برات قابل درک نیست
چه موقعیتها و امکاناتی جلوی پات بود
و چقدر فوق العاده بنظر می رسیدی
تو به اون چاقی که فکر می کنی نیستی
در مورد آینده نگران نباش
یا نگران باش ولی بدون نگران بودن!
دقیقا همون قدری آدم و از پا در میاره که حل معادله های جبری
اونم با جویدن آدامس
مشکلات واقعی تو در زندگی اونائین که تو نمی بینیشون
و هیچ وقت به فکر مخدوش و مشغولت خطور نمیکنن
یه چیزی تو مایه های گه گیجه گرفتن ساعت چهار عصر تویه یه پنج شنبه ی ایده آل
یا یه چیزی رو که می ترسوندت رو هر روز انجام بدی
آواز بخون
مردمدار باش و به راحتی دیگران رو نرنجون
و با آدمایی که ملاحظتو نمی کنن اصلا دم خور نشو
مثل پیله پروانه باش
وقتتو با حسادت حروم نکن
گاهی اوقات تو جلو تری
گاهی اوقات هم عقب تر
این مسابقه مسیرش طولانیه و در آخر خط
فقط تویی که هستی و برنده ای
شکایت هایی رو که دریافت می کنی بپذیر و به خاطر بسپار
ولی دشنام گویی ها و بد و بیراها رو بی خیال شو
اگه تو این کار موفق شدی به من بگو چی کار کردی
نامه های عاشقانه ی قدیمیتو حتما نگه دار
صورتحسابای قدیمی بانکیتو بنداز دور و نگه ندار
منبسط باش
اگه نمی دونستی که میخوای با زندگیت چی کار کنی خودتو گناهکار حس نکن
جالبترین آدمایی که تو عمرم دیدم آدمای بیست و دو ساله ای بودن
که نمی دونستن چی از زندگیشون میخوان و میخوان چی کار کنن
و حتی بعضی آدمای چهل ساله که اونا هم نمی دونستن
مقدار زیادی کلسیم بخور
با زانوهات مهربون باش، وقتی نباشن دلت براشون تنگ میشه
شاید ازدواج کنی شاید هم نه
شاید بچه داشته باشی شایدم نه
شاید در چهل سالگی طلاق بگیری
شایدم تو سالگرد ازدواج هفتاد و پنج سالگیت رقص فانکی چیکن بکنی
هرکاری که میکنی
زیادی واسه خودت کارت تبریک نفرست
یا خودتو زیادی سرزنش نکن
گزینه های تو در زندگی نصفش به شانست برمی گرده
در مورد همه آدما همینطوره
از بدنت لذت ببر
و هر طوری دوست داری باهاش حال کن
از این قضیه نترس یا نگران اینکه آدماچی فکر می کنن نباش
بدنت اعجاب انگیزترین وسیله ایه که تو کل عمرت داری
برقص
حتی اگه جایی برای این کار نداری ، تو حال خونت اینکار رو بکن
در همه زمینه ها مطالعه داشته باش حتی اگه به زمینه کاریت مربوط نمیشه
مجله های زیبایی رو نخون
اونا فقط باعث میشن فک کنی زشتی
بهتره بری و سعی کنی که والدینت رو بیشتر ببینی
نمیدونی که اونا ممکنه کی از دنیا برن
با برادر و خواهرت مهربون باش
اونا تنها حلقه اتصال به گذشته هستن و حتی زنجیر اتصال به اغلب آدمایی که قرار در آینده بهشون وصل بشی
اینو بدون که دوستان میان و میرن
اما فقط با تعداد خیلی کمی از اونها باید بمونی و رفاقت کنی
سخت کوشی کن تا خلا های موجود جغرافیایی و نحوه زندگیت پر بشن
هر چه پیرتر بشی
بیشتر به اون آدمایی که وقتی جوون بودی میشناختی شون احتیاج پیدا میکنی
یکبار هم که شده تو شهر شلوغ زندگی
کن اما قبل از اینکه تورو زمخت کنه این شهر رو ترک کن
یکبار هم شده تو روستا زندگی کن اما تا قبل از اینکه تورو نرم و بیخیال کنه اونجا رو ترک کن
سفر کن
زیادی با موهات ور نرو
چون وقتی چهل سالته مثل هشتاد و پنج ساله به نظر میرسی
مراقب باش کی بهت پیشنهاد خرید میده
اما با اونایی که اون کالا رو تامین میکنن صبور باش
پیشنهاد یه جورایی نوستالژیه
وقتی همه جا پخشش کنی مثل ماهی میمونه که از قلابت در میره
روی یه چیزی بیش از اندازه ارزشش حساب باز نکن
اما در یک روز آفتابی رو من حساب کن