Wednesday, November 4, 2009
پریا
پریا
احمد شاملو
یكی بود یكی نبود
زیر گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.
گیس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكی ترك.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...
" - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر شسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ "
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا
***
" - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ عسل،
مركب صرصر تك من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبك می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می كشن
هوی می كشن:
" - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ...
***
پریا!
دیگه تو روز شیكسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، كویر و نمك زار می بینن
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر كی كه غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا كینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: گرگرگر!
تو قلب شب كه بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!
آتیش! آتیش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
الان غلاما وایسادن كه مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن
عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش كنن
به جائی كه شنگولش كنن
سكه یه پولش كنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
" حمومك مورچه داره، بشین و پاشو " در بیارن
" قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو " در بیارن
پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تاون، وای وای تون! " ...
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا ...
***
" - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!
شبای چله كوچیك كه زیر كرسی، چیك و چیك
تخمه میشكستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -
شما ئین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
[ كه دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟
دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.
دنیای ما عیونه
هر كی می خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر كی باهاش كار داره
دلش خبردار داره!
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنیای ما - هی هی هی !
عقب آتیش - لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترك
تا كف پات ترك ترك ...
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خوب، پریای قصه!
مرغای شیكسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
كی بتونه گفت كه بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بكنین، كارتونو مشكل بكنین؟ "
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
كه كنم روونه شون -
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،
[ میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
[ شدن، ستاره نحس شدن ...
وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:
می بینم و حاشا می كنم، بازی رو تماشا می كنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
یكیش تنگ شراب شد
یكیش دریای آب شد
یكیش كوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...
شرابه رو سر كشیدم
پاشنه رو ور كشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای كوه رسیدم
اون ور كوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:
" - دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب كرد
كلی برنج تو آب كرد.
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله كردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ... "
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:
قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!
Wednesday, October 21, 2009
بازي داستان نويسي
Sunday, October 18, 2009
Wednesday, October 14, 2009
Again ...
You're tearing me apart
Crushing me inside
You used to lift me up
Now you get me down
If IWas to walk away
From you my love
Could I laugh again ?
If I Walk away from you
And leave my love
Could I laugh again ?
Again, again...
You're killing me again
Am I still in your head ?
You used to light me up
Now you shut me down
If IWas to walk away
From you my love
Could I laugh again ?
If IWalk away from you
And leave my love
Could I laugh again ?
I'm losing you again
Like eating me inside
I used to lift you up
Now I get you down
Without your love
You're tearing me apart
With you close by
You're crushing me inside
Without your love
You're tearing me apart
Without your love
I'm dazed in madness
Can't lose this sadness
I can't lose this sadness
Can't lose this sadness
You're tearing me apart
Crushing me insideWithout your love
(you used to lift me up)
You're crushing me inside
(now you get me down)
With you close by
I'm dazed in madness
Can't lose this sadness
It's riping me apart
It's tearing me apart
It's tearing me apart
I don't know why
It's riping me apart
It's tearing me apart
It's tearing me apart
I don't know why
I don't know why
I don't know why
I don't know why
Without your love
Without your love
Without your love
Without your love
It's tearing me apart
By Archive
Monday, October 12, 2009
We find and lose our way
Thursday, October 8, 2009
Loves Divine
Everybody's Changing
Friday, October 2, 2009
اصول ساده برای زندگی آسوده
اوه بی خیال
تو متوجه این قدرت و زیبایی جوانیت نخواهی شد
تا وقتی که اونا کمرنگ شن و محو شن
اما بهت قول میدم بیست سال دیگه میری سر وقت عکسای خودت
و یه جوری یاد الانت میوفتی که الان برات قابل درک نیست
چه موقعیتها و امکاناتی جلوی پات بود
و چقدر فوق العاده بنظر می رسیدی
تو به اون چاقی که فکر می کنی نیستی
در مورد آینده نگران نباش
یا نگران باش ولی بدون نگران بودن!
دقیقا همون قدری آدم و از پا در میاره که حل معادله های جبری
اونم با جویدن آدامس
مشکلات واقعی تو در زندگی اونائین که تو نمی بینیشون
و هیچ وقت به فکر مخدوش و مشغولت خطور نمیکنن
یه چیزی تو مایه های گه گیجه گرفتن ساعت چهار عصر تویه یه پنج شنبه ی ایده آل
یا یه چیزی رو که می ترسوندت رو هر روز انجام بدی
آواز بخون
مردمدار باش و به راحتی دیگران رو نرنجون
و با آدمایی که ملاحظتو نمی کنن اصلا دم خور نشو
مثل پیله پروانه باش
وقتتو با حسادت حروم نکن
گاهی اوقات تو جلو تری
گاهی اوقات هم عقب تر
این مسابقه مسیرش طولانیه و در آخر خط
فقط تویی که هستی و برنده ای
شکایت هایی رو که دریافت می کنی بپذیر و به خاطر بسپار
ولی دشنام گویی ها و بد و بیراها رو بی خیال شو
اگه تو این کار موفق شدی به من بگو چی کار کردی
نامه های عاشقانه ی قدیمیتو حتما نگه دار
صورتحسابای قدیمی بانکیتو بنداز دور و نگه ندار
منبسط باش
اگه نمی دونستی که میخوای با زندگیت چی کار کنی خودتو گناهکار حس نکن
جالبترین آدمایی که تو عمرم دیدم آدمای بیست و دو ساله ای بودن
که نمی دونستن چی از زندگیشون میخوان و میخوان چی کار کنن
و حتی بعضی آدمای چهل ساله که اونا هم نمی دونستن
مقدار زیادی کلسیم بخور
با زانوهات مهربون باش، وقتی نباشن دلت براشون تنگ میشه
شاید ازدواج کنی شاید هم نه
شاید بچه داشته باشی شایدم نه
شاید در چهل سالگی طلاق بگیری
شایدم تو سالگرد ازدواج هفتاد و پنج سالگیت رقص فانکی چیکن بکنی
هرکاری که میکنی
زیادی واسه خودت کارت تبریک نفرست
یا خودتو زیادی سرزنش نکن
گزینه های تو در زندگی نصفش به شانست برمی گرده
در مورد همه آدما همینطوره
از بدنت لذت ببر
و هر طوری دوست داری باهاش حال کن
از این قضیه نترس یا نگران اینکه آدماچی فکر می کنن نباش
بدنت اعجاب انگیزترین وسیله ایه که تو کل عمرت داری
برقص
حتی اگه جایی برای این کار نداری ، تو حال خونت اینکار رو بکن
در همه زمینه ها مطالعه داشته باش حتی اگه به زمینه کاریت مربوط نمیشه
مجله های زیبایی رو نخون
اونا فقط باعث میشن فک کنی زشتی
بهتره بری و سعی کنی که والدینت رو بیشتر ببینی
نمیدونی که اونا ممکنه کی از دنیا برن
با برادر و خواهرت مهربون باش
اونا تنها حلقه اتصال به گذشته هستن و حتی زنجیر اتصال به اغلب آدمایی که قرار در آینده بهشون وصل بشی
اینو بدون که دوستان میان و میرن
اما فقط با تعداد خیلی کمی از اونها باید بمونی و رفاقت کنی
سخت کوشی کن تا خلا های موجود جغرافیایی و نحوه زندگیت پر بشن
هر چه پیرتر بشی
بیشتر به اون آدمایی که وقتی جوون بودی میشناختی شون احتیاج پیدا میکنی
یکبار هم که شده تو شهر شلوغ زندگی
کن اما قبل از اینکه تورو زمخت کنه این شهر رو ترک کن
یکبار هم شده تو روستا زندگی کن اما تا قبل از اینکه تورو نرم و بیخیال کنه اونجا رو ترک کن
سفر کن
زیادی با موهات ور نرو
چون وقتی چهل سالته مثل هشتاد و پنج ساله به نظر میرسی
مراقب باش کی بهت پیشنهاد خرید میده
اما با اونایی که اون کالا رو تامین میکنن صبور باش
پیشنهاد یه جورایی نوستالژیه
وقتی همه جا پخشش کنی مثل ماهی میمونه که از قلابت در میره
روی یه چیزی بیش از اندازه ارزشش حساب باز نکن
اما در یک روز آفتابی رو من حساب کن